دختر میگن بابائیه راس میگن

سلام من هستی ام روزی که بابام این وبلاگ را برام ساخت شش ماهه بودم. حالا دوسال و شش ماهه که دارم با شما آدم های دور و بر نفس می کشم. از اینکه به وبلاگ خودتون سر زدید ممنونم. نمی خوام شعار بدم اما فکر می کنم ما آدما باید هوای هم رو داشته باشیم. بقول یکی از بزرگا شاید زندگی اون جشنی نیست که ما آرزوش را داشتیم اماحالا که به اون دعوت شدیم بذار تا می تونیم زیبا برقصیم منتظر نظرات شما هستم بقول بابایی عزیز باشید

Thursday, March 10, 2005

سلام من اسمم هستی یه .بابام میگه حالا شش ماهمه .چن ماه دیگه شاید
بتونم مثل شما بزرگترا حرف بزنم .بابام شعر میگه. این بهاریه رو
برا من گفته .بخونید و نظر بدید.مطمئن باشید بابایی میخوندشون.
تونستید به من هم لینک بدید.فعلا این ترانه رو داشته باشید تا بعد....

هستی بابا بهارمیاد سنجاقکا پر میزنن
به گلدونا به آدما به زندونا سر میزنن

سخته تو باد پر بزنن اما زرنگی میکنن
سرخ و سفید و زرزری باد و ای رنگی میکنن

چی چی چی من چی می گم باد و هوا که رنگی نیس
مثل دلای بعضیا سخت و سیاه و سنگی نیس

کو که حالا با آدما بتونی آشنا بشی
با گرگایی شبیه ما زبونی آشنا بشی

بعضیا دیون بخدا قیافشون مثل پری
خوب که نگاشون میکنی به زشتیشون پی می بری

از اونور دنیا میان جنگ نظامی میکنن
با تانکاشون به گنبدا بی احترامی میکنن

برای کفترا باروت به جای گندم می پاشن
نمک نمک با حرفاشون رو زخم مردم می پاشن

بعضیا هم این وری ین سجاده هی آب میکشن
مداد سیا دستشونه توی چیشا خواب میکشن

هر چه می گیم خستمونه وعده ی فردا رو میدن
قربون آقا که همه نشونی آقا رو میدن

بهتره از گلا بگیم حرفای بدبد نزنیم
حرف دل خستمونو به هر کی اومد نزنیم

بهتره از گلا بگیم گلا همیشه خندونن
قناریای نق نقو همیشه کنج زندونن

بهار همیشه شادیه دف داره و دهل داره
روی قبای چین چینش صد تا هزارتا گل داره

هی پیش پاش تو آسمون ابر سفیدا می بارن
بارون میشه چشمه میشه هرجا اونا پا می ذارن

عید که میآد بزگترا سفره ی هف سین می چینن
سبزه و سیر و سکه رو همچین و همچین می چینن

عید که میاد باز آق بزرگ تو قاب جوونی میکنه
آینه جهاز ماه بی بی خونه تکونی میکنه

عید که میاد گل میکنن تو باغچمون شاپرکا
وول میخورن یواشکی تو روسری دخترکا

ما میتونیم مثل گلا شادیه آدما بشیم
رو اون لبا که یخ زدن مثل شکوفه وا بشیم

بهار دیگه ای داریم گمونم اونو میشناسی
مامان میگه امام زمون امام زمونو میشناسی

میاد میاد یه روز میاد یه روز از اون دورا میاد
یه روز از اون دورای دور تو خواب مامورا میاد

مامورایی که مغرورن مامورایی که مامورن
خون میریزن خون می پاشن اما همیشه معذورن

شبکورایی که روز برا دشمنا شمشیر میزنن
خفاشایی که سایه ی خورشیدو از دور میزنن

من نمی گم که مثل ماه تو آسمون منجلیه
فقط همینو میدونم خوابای اون مخملیه

معمولیه مثل ماها مثل راننده تاکسیا
مثل نگاه روشن و ساده ی بچه واکسیا

میاد میاد یه روز میاد یه روز از اون دورا میاد
مثل بهار از اونور کوچه ی مامورا میاد

شاپرکا پر بزنید صدا کنید صدا بدید
به این خونه به اون خونه خبر به آدما بدید

بگید که منتظر باشن دلا رو نذر او کنن
صحن و سرای چشما رو آب بزنن جارو کنن

عید و بهارمون میاد تو زوزه ی تیر فشنگ
با سیصد و سیزده سوار یه جمعه ی خوب قشنگ